حالا اگر معلمین یک کشورى تصمیم بگیرند که نقطهى مقابل این عمل کنند؛ یعنى به جاى انسان شجاع، انسان ترسو بسازند؛ به جاى انسان مستقل، انسان توسرىخور و ضعیف بسازند؛ به جاى انسان عاشق میهن خود و مفاخر ملى خود، انسانِ دلبستهى به بیگانگان بسازند؛ به جاى انسان پاکدامن و پرهیزگار و مؤمن، انسان لاابالى و بىایمان و بىدین بسازند؛ به جاى انسانهاى با استعداد و داراى اعتماد به نفس و خودباور، انسانهاى بهتزده و دلباختهى قدرتهاى علمى و غیر علمىِ دیگران بسازند، شما ببینید چه فاجعهاى در کشور رخ خواهد داد.
طراحى نظام آموزشى کشور در دوران حاکمیت طواغیت – یعنى از دوران ایجاد آموزش و پرورش جدید در زمان رضاخان – این نوع دوم بود. ممکن بود مدیرانِ مستقیم، خودشان هم ندانند چه کار مىکنند؛ اما هدف این بود؛ طراحى این بود، تربیت شدههاى آنها هم کم و بیش همین جور شدند. البته در بین معلمین و کارمندان آموزش و پرورش، آدمهاى متدین و مستقل و مؤمن و پاکدامنى وجود داشتند – کم هم نبودند – آنها کار خودشان را کردند؛ اما نقشه، این بود.
در نظام اسلامى، نقشه بعکس است؛ نقشه این است که در این کارگاه عظیم، انسانهایى با آن خصوصیاتى که گفتم، تربیت شوند.